لحظه ای را به نیایش خواهم از افق تادم تیغ ... آه ...من میدانم که اگر در را بست بارها باز به در میکوبم و ندارم نگهی به پس پنجره ی باز دگر "من خدارا دارم" و چه آرامش محض و چه بی حد و چه خوب من به او می بالم ، به همان یار دلم به همان خدای سهراب ، که همین نزدیکی است و چه خوب می دانم که اگرغم ها بود که اگر روزگار من دیوانه دگر روز نبود "من خدارا دارم" پس هر تنهایی و دل گریانم که دگر اشک ندارد ولی ... نه... انگار کنارم کسی هست هنوز... من به خود می بالم ، که اگر ظلمت بود یاد او در پس ان نور برایم هست هنوز ای همه غم های عالم گوشها را باز کنید که دگر باره بگویم با نفس تازه ودل بی ناله بگویم فریاااااااااااد زنم "من خدارادارم" پی نوشت: منبع:مائده از وبلاگ manna71.parsiblog.com